دکتر و پزشک زیبایی و جراح پلاستیک

کسی واقعاً می داند؟ اگر دوستم، هلیا، این جا بود حتماً چشم هایش را گرد می کرد و می گفت: «خب معلوم است. دو روز، چهل و هشت ساعت است» و بعد هم مبدا می کرد بوسیله حساب کردن که فلان عزت دقیقه و فلان قدر نفس است. ولی همه ی این ها قرارداد بین ما مردم هاست. هیچ کس نمی داند دو روز، حقیقاً، چه قدر است.

دو روز گاهی بسیار تر از چهل و هشت ساعت است. مثلاً روزهایی که درس های سخت داریم ساعت ها کش می آیند و هرچه نگاه می کنیم انگار عقربه ها تحرک نمی خورند. گاهی اندوه دو روز اندک نم از چهل و هشت زمانه است. زمانی که عزیزی از سیر آمده داریم. روزگار هایمان را با او می گذرانیم و سرانجام دلمان نگرانیم که هر لحظه که می گذرد، به دم ی جداشدن و خداحافظی نزدیک می شویم و بعد، مرتب ساعتمان را نگاه می کنیم و حیرت می کنیم که عقربه ها با این دیر کردن کجا می روند؟

اما زمان باید بی سابقه نمدار از این ها باشد. چون گاهی دو روز، توأمان، بیش مرطوب و کم تر از چهل و هشت زمانه است. دو روز بور ی میان ضربت خوردن و شهادت تو از این حالت هاست. ما عزیزی داریم که منتظریم حالش خوب شود و زمان های انتظارکشیدن از آن زمان هایی است که دیر می گذرند. چهل و هشت ساعت، انتظارمان بوسیله معادل ی مقام طویل تو بلند می شود. اما از لفظ دیگر، ما داریم فرصت های آخرِ با تو بودن را تجربه می کنیم. از تماشای درون سفر نمی شویم و از تو چشم برنمی داریم، ولی عقربه ها با عجله می چرخند و فرصت داشتنِ درون را بیش اندک تر از چهل و هشت روزگار می کنند.

* * *

هلیا از آن دسته آدم هایی است که می گویند زمان همه چیز را درست می درنگ. اما من فکر می کنم زمان چیزی را درست نمی کند. زمان، معجزه گر نیست. این ماییم که با تغییرات کنار می آییم و به عمر ادامه می دهیم. چنانچه زمان همه چیز را درست می کرد، هیچ دم به عقب برنمی گشتیم و از دیدن یک جای تهی بوسیله تضرع نمی افتادیم...

حتماً کودکان کوچه های کوفه، آن شب، به ظهر برمی گشتند و پشت سرشان را نگاه می کردند. حتماً دعا می کردند همه چیز خواب باشد که بابای مهربانشان مجدد بیاید و برایشان غذا بیاورد؛ بیاید و با آن ها بازی درنگ. آن ها برمی گشتند و تعاقب سرشان را نگاه می کردند، زیرا خواستار بودند درِ خانه باز شود، پدر بیرون بیاید و بگوید همه چیز بازی حیات...

زمان، خوب می تواند بازی کند. اصلاً انگار برای این بازی خلق شده است. این که وقتی خوشحالیم عقربه های جهان را تندتند بچرخاند و وقتی داخل انتظاریم چرخش عقربه ها را کند و کندتر کند؛ آن قدر که با خودمان پندار کنیم اصلاً زمان پیش نمی جوی...

گاهی زمان پیش نمی رود. هرچه قدر جلو می رود، سرجایش می ماند. انگار که روی دو خط موازی جریان داشته باشد. روی یک شیار پیش می رود و روی دیگری جا می ماند. مثل این روزهای ما که از سال ۴۰ هجری بوسیله بعد روی یک خط پیش رفته و به امروز رسا است و روی خط دیگرش اندوه چنان تو روز شهادت درون مانده است. اگر این نعوظ نیست، پس چرا غم ما از نبودن تو، همان هم ژرف آن سال است؟

ما، روی خط دیگر زمان، سال هاست که از جلورفتن جا باقی مانده ایم و هم چنان تو خیالمان چشم بوسیله خانه ای دوخته ایم که دوست داشتیم درش باز شود و داخل از آن بیرون بیایی.

تصویر: سایت المتوکل
  • ۹۸/۰۳/۰۷

نظرات (۱)

مژده به دانشجویان عزیز
از علم خود کسب درآمد کنید
پروژه های خود را یک بار در سایت اپلود کرده و مادام العمر فروش کنید
دارای نماد اعتماد الکترونیکی
برای اطلاعات بیشتر به سایت زیر مراجعه کنید
Www.enproject.ir

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی